برای بنفشه های آفریقایی
*برای چندمین بار فیلمهای «اودیارد» را می بینم . وقتی خسته ام وقتی بریده ام وقتی می خواهم بروم یک جایی فریاد ی بکشم از ته گلو . آدمهای فیلمهایش مجبورند شرایط را لحاظ کنند اما بعد با آن شرایط به گونه ای که می خواهند رفتار می کنند . از ترکیب شرایط محتوم و خواسته های آنها چیزی آزاد می شود که آنقدر دوستش دارم که می خواهم بلند شوم و لپ تاپ بیچاره را خرد و خاکشیر کنم . گاهی همه چیز با هم آوار می شود . مثل بهمنی سنگین و سرد . مهم اینستکه هول نکنی رفیق. باید آرام بروی سراغشان . مثل یک شبح، بی صدا و نرم . تک تک گلوی همه شان را بجوی . آنقدر آرام که برگهای دو گلدان بنفشه آفریقایی ات تکان نخورند . مهم اینستکه وقتی دهانت از مزه خون شور شده است خوشحال باشی و راضی .
**گاهی مجبوری بجنگی برای زندگی ات . برای چیزهایی که دوست داری داشته باشی ،حتی برای چیزهایی که نمی خواهی داشته باشی . این روزها می جنگم . بازوهایم لاغرند اما طاقت می آورند . گاهی ازشان خواهش می کنم ،گاهی تشری می زنم ،گاهی به پایشان می افتم . خسته می شوم اما خسته نیستم . خسته می شوم و می خوابم و می خورم و دوباره سرحالم و باز هم خسته می شوم . شرمنده ی بدنم هستم . این روزها پاهایم کوهپیمایی می خواهند در دامنه های جنوبی زاگرس ، کتف هایم «شنا کردن» در رودخانه های سرد جنوب ، شش هایم دود سیگاری می خواهند که وقت پیاده روی با دوستان همدل تدخین شده باشد ، پوستم هرم گرمای عصر خیابانهای اهواز ،معده ام غذایی که گرم باشد و پرازادویه و گوش هایم صدای پدرومادرم را در آن خانه پدری در «کمپلو ».... اینها نشان می دهد کمی زاییده ام ،کمی بیشتر از زایش . اشکالی ندارد درد زایمان را همه باید بکشند.زایمان درد دارد خیلی هم درد دارد اما تولدی پشتش خوابیده که اگرهرازچندی نباشد بوی گندیدن را اول ازهمه خودت می فهمی. همیشه در زندگی ام کسانی بوده اند که خواسته و ناخواسته پوستم را کنده اند . یعنی آنقدر از بودنشان آموخته ام و رنج کشیده ام که نزدیک بوده جانم در برود . همیشه هستند. همیشه کسانی را می بینم که این مرض را دارند و مریض ها پیدا می کنند همدیگر را .
*** ترم دوم بسیار کوتاه تر از چیزی بود که فکرش را می کردم حالا استاد ها شروع نکرده از چگونگی امتحانات پایان ترم می گویند . از روانکاوی لاکان ،از ادبیات تطبیقی ،از کارگاه پیشرفته فیلمنامه نویسی ، از نمایشنامه ای چهل صفحه ای ...بی خیال رفیق این روزها هم تمام خواهد شد و بازهم برای من فقط لحظه هایی خواهد ماند فقط لحظه هایی... .
**** رمانم پیش می رود تا ببینم چه خواهم کرد ....امیدوارم ... .
***** دوستان نازنینم« صدیقه و حر» کودکی در راه دارند که به زودی پا به این جهان خواهد گذاشت کاش بشود قبلش هر دو را ببینم و بعدش هر سه را به سلامتی و شادی .
مهدی ربی