بزرگان
نامه ده سپتامبر شما را چند روزی می شود دریافت کرده ام . خیلی ممنون . متاسفانه آمدن من به انگلستان در این باقیمانده سال فرنگی و با وضعی که این روزها دارم میسر نخواهد بود . گرانی بی حد و حساب ولحظه به لحظه همه چیز ،طوری درگیر گذران روزانه مان کرده است که خیال سفر چنان از ذهن دور می شود که انگار نه انگار چیزی به نام «سفر » هست . سفرهای دعوتی هم که معاذا... . نه به این جور بازی ها دل خوش دارم ،نا با جنمم سازگارست و نه گرداندن کاسه برای جور کردن هزینه سفر با مزاج بد عنقم جور در می آید . چنان که گفته می شود دیگران چنین کاسه ای را می گردانند هر چند به نام فروش بلیت برای ورود به جلسه سخنرانی حرف هایی از این قبیل . پس سفر می ماند تا دست و پرم باز شود ، چون اینروزها خودم را حسابی درگیر کوبیدن خانه صد و پنجاه متری کلنگی ام کرده ام تا بسازمش و تا شاید آرزوی سی – چهل ساله ام محقق شود . به تحقیق چهل سال است که اولین نوشته ام به نام مثلا داستان کوتاه در امید ایران آن روزگار چاپ شد و اگر نه چهل سال حتما سی سالی هست که همیشه آرزو داشته ام برای خواندن ،نوشتن و تامل کردن جای مستقلی داشته باشم و حالا گوش شیطان کر ،انگار که با قرض و قوله یک سویت پنجاه متری دارد فراهم می شود .
اما شما و تصمیم تان برای گریز از محیط بی آفتاب انگلیس و پناه بردن به فرانسه یا ایتالیا و یا... من با قید این نکته که هرگز قصد دخالت در امر خصوصی هیچکس را ندارم و اصولا برای خودم چنین حقی قائل نیستم ،مگر دوستی حکم کند ،آن هم به قید احتیاط ،دلم می خواهد از شما بپرسم در این جابه جا شدن ،اصلا به ایران هم فکر کرده اید ؟می دانم – همه مشکلات و نابسامانی ها و ناموزنی ها و آشفتگی های ایران را می دانم – چون درگیرش هستم و دستم از دور بر آتش نیست ،اما با اینهمه گمان می کنم طبیعت پاییز کوهساران مثلا طالقان را نمی شود در جایی دیگر پیدا کرد-- به خصوص که زبانش و دم و باز دمش آشنای هزار ساله باشد- با خمیره و خصلت خاص خودت به عنوان جزیی از طپش رنگین این طبیعت سبز و باز مثلا سکوت و آرامش و آفتاب و برف و درخت و گل و سنگ و سبزه ی کجا را می شود با کوهسار مالوف «دی بکری »- واقع بین کرمان و جیرفت – مطابقت کرد که بویش بوی آشناست و زبانش زبان آشنا ست و خشم و قهرش ،قهر و خشم آشنا ست ؟من البته خیلی جاها را که شما دید ه اید ندید ه ام . ممکن است بگویید مثلا فلان نقطه در جنوب فرانسه طبیعتی حیرت انگیز دارد و سکوتش فرصتی است برای فریاد دل ،قبول . اما وقتی آن سکوت با رنگ و بوی silence باشد، فریاد دل گرفتار نوعی غربت و سر در گمی می شود هر چند که تسلط بر زبان بیگانه حسsilence را خودی کرده باشد . نمی دانم چه شد که به این امر پرداختم . شاید علتش این باشد که دلم می خواهد دسترسی به شما برایم آسان باشد . گویا در نامه قبل گفته ام که آگر در این تصمیم گیری ،آمریکا انتخاب شد ،دیدار با شما احتمالا برای من موکول به محال خواهد شد . به هر جهت دلم می خواهد در ردیف « شاید فرانسه ،شاید جنوب اسپانیا ،شاید ایتالیا و شاید هم آمریکا ،شاید ایران هم قرار بگیرد که بشود «جای بهتری برای خواندن و نوشتن » پیدا کر د که به گفته ی خودتان «در این چند سال چندان به آن نرسیده اید .»این فقط یک خواهش دل است و نه چیزی بیش از آن و آرزو می دانید که همیشه بر باد است .
برایتان سلامت و طول عمر و توفیق آرزومندم
حق نگهدارت – امضا احمد محمود
73/7/18
دهم اکتبر 1994
****دیدار با احمد محمود /نشر معین /چاپ اول 1384/به کوشش سارک ،بابک و سیامک اعطا (محمود )