هنوز در سفرم
دوست عزیز،نامه های پی در پی رسید به نشانی خانه ای که اینک از ما تهی است ،پدرم مُردو ما جابجا شدیم . مرگ پدر مرا از من نگرفت . آسان خود را در آرامش خویش باز یافتم . زندگی ما تکه ای است از هماهنگی بزرگ ،باید به دگرگونگی های این تکه تن بسپاریم . پدرم در بستر خود می میرد و زنبوری در حوض خانه . وقتی به همدردی بزرگ دست یافتیم ،بستگی های نزدیک جای خود را به پیوند های همه جاگیر می دهد . آن روزها که همه ی خویشاوندان در خانه ما بودند و چشم ها تر بود ،من در « ناظم آباد » تنها در دره ها می گشتم ،خود را با همه چیز هماهنگ می دیدم . گاه می شد که می خواستم همه ی گیاهان را ببویم ،در درخت ها فرو روم ،سنگ ها را در خود بغلطانم .
درون من خندان و زیبا بود . اندوه تماشا ،که پیش ترها از آن حرف می زدم ،کنار رفته بود و جای آن چیزی نشسته بود که از آن می توان به تراوش بی واسطه ی نگاه تعبیر کرد . در تاریک روشن صبح ،از کوهها بالامی رفتم . در مهتاب ،به سردی شاخ و برگها دست می زدم . شب هنگام ،صدای رودخانه از روزنه های خوابم می گذشت . گاه گرته هایی بر می داشتم .در طرحهای من سنگ و گیاه فراوان است . من سنگها را دوست دارم . انگار در پناه سنگ ،می توان در کمین ابدیت نشست . آنجا با در ختهای تبریزی سخت یکی شدم .....
*«هنوز در سفرم » نوشته سهراب سپهری به کوشش پریدخت سپهری – فرزان روز -1382 چاپ سوم.
**«تماشا کردن » فکر می کنم دوست داشتنی ترین کار جهان است . مقداریش آموختنی ست .
*** بعد از پنج ماه آوارگی باز گشته ام به خانه پدری . به اتاقم . کنار کتابهایم ... . چقدر پدر و مادرم را
دوست دارم ،این زوج پیر را .
مهدی ربی