امیر حسن چهلتن

خانوم پارسی پیش از آنکه ظرف سوپ را از روی میز بردارد ،گفت:« راستی می دانستید امروز آخرین روزی است که پدر تان سر کار رفته ؟!»

ژاله دندان هایش را خلال می کرد . دست هایش را روی میز گذاشت و گفت :«بعد از این چکار خواهد  کرد ؟!»

و این را چنان گفت که گویی انتظار هیچ پاسخی نداشت . سعید کاپشنش را از پشت صندلی برداشت و بلند شد.

مادرش به او که بی اعتنا به سوی در می رفت ،نگاه کرد و سعید که گویا این نگاه پرسش آمیز را دریافته بود ،پیش از آنکه از اتاق بیرون برود و همانطور که پشت به مادرش داشت به کوتاهی و سردی گفت :«می دانستم !»

خانوم پارسی به آشپزخانه رفت و برگشت . افسانه که از همه کوچکتر بود ،گفت:«خب !پاپا از فردا فرصت دارد که حسابی استراحت کند .»

خانوم پارسی فقط گفت :«استراحت ؟!»


* از داستان« مرگ یک انسان »/ مجموعه ی «دیگر کسی صدایم نزد »/انتشارات نگاه


** وقتی به آقای چهلتن تلفن می زدم ،اولین کلامش این بود :«تهرانی مهدی ؟ بیا خونه .منتظرتم .» و من نفس راحتی می کشیدم و با خوشحالی ماشینی دربست می کردم به سمت سعادت آباد . چای را دم می کرد و با دقت و آرامش به داستان یا سوالاتی که با عجله می خواندم یا  می پرسیدم گوش می داد . حتی زمانی که حوصله نداشت یا کمی دپ بود ،  بی حوصلگی نشان نمی داد و بسیار پذیرنده بود .  یکبار پرسیدم :«کمی افسرده به نظر می رسید ؟» خیلی آرام با آن لهجه ی خاص خودش گفت :« سالهاست این وضعیت ها را قبول کرده ام . به هر حال هر کسی اهل نوشتن باشد میداند که این وضعیت ها همیشه با او هستند.البته همیشه افسردگی نیست. گاهی آنقدر نوشتن شادت می کند که ازشادی روی پا بند نمی شوی.»


*** گاهی کتابی می خوانی و بعد از آن شوق دیدن نویسنده تمام وجودت را می گیرد . حداقل دوست داری

بلند شوی ،تلفنی بزنی و صدایش را بشنوی . همه کتابها اینگونه نیستند ، همه ی نویسنده ها هم .


**** منتظرتان هستیم آقای چهلتن . منتظر خواندن رمان جدیدتان . منتظر شنیدن حرفهای تازه تان ... .


***** از نشر چشمه خبردار شدم «برو ولگردی کن رفیق » به چاپ دوم رسید . خوشحالم .

شروع پایان زیبایی/اهواز -کارون /زمستان 86/ عکاس:مهندس امیر عسگری