مثل یک سرباز
باید مثل یک سرباز بود آن هم در دوران آموزشی و نه در ساعات معمولی خدمتش . برای کار باید منظم
بود و قوی و سالم .آن وقت است که پالس های مثبت سرازیر می شوند . گره داستانهای ناتمام باز
می شود . قلمت روان می شود و ذهنت مثل گنجشکی نا آرام خلاقیت را در هوا شکار می کند .
می دوم و نوشابه ی گاز دار نمی خورم و سیگار.... تا آنجایی که می توانم مقاومت می کنم . البته
«چیزهایی هست که مزه می دهد » و من آنها را رد نمی کنم . شاید پافشاری و کسب اصالت و
عملگرایی رابطه نزدیکی به هم دارند . بگذریم ....
چند رمان و مجمو عه داستان در این یک ماه خوانده ام و دو کار بلند نوشته ام که در باره اشان خواهم
نوشت . اهواز در ظهر ها به ۶۵درجه سانتی گراد می رسد و ما هنوز زنده ایم و این عجیب است .
دوستی قول داده است آخر هفته برای شنا به رود وحشی و پر آبی در شمال استان ببردمان .
باید مثل یک سرباز بود منظم و پر کار و سالم و قوی .
مهدی ربی